نوشته شده توسط : Aykan


 

مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آيينه ها به انتظار نشسته بود

مي خواست كه از اينجا بره اما نمي دونست كجا
دلش پر از گلايه بود ولي نمي دونست چرا

دفتر خاطراتشو ، رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عكساي يادگاري شو ، براي ما گذاشت و رفت

دل كه به جاده مي سپرد كسي اونو صدا نكرد
نگاه عاشقونه اي براي اون دعا نكرد

حالا ديگه تو غربتش ستاره سر نمي زنه
تو لحظه هاي بي كسيش پرنده پر نمي زنه

با كوله بار خستگي ، تو جاده هاي خاطره
مسافر خسته من ، يه عمره كه مسافره

مسافر » مسافر



:: موضوعات مرتبط: مسافر , ,
:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : یک شنبه 17 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد