آسمان اي پير افسرده
بهر چه با من نمي سازي
کلبه تاريک قلبم را
لحظه اي روشن نمي سازي
در اين شهر پر شور و دروازه ها
چرا هر دري را زدم بسته بود
چرا مرغک بخت من اي خدا
پرستوي افسرده و خسته بود
چرا نمي سازد زمانه
با دل بي قرار من
خدايا کي سرآيد آخر
زمان انتظار من
شايد خواست خدا بوده
که من غمگين بمانم
براي اين قلب خسته
آواز بخوانم
:: موضوعات مرتبط:
کوير » بي قرار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 694
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20