نگاهم مي کني اما به سردي
نه تنها من تو هم دنياي دردي
مخواه از من گناهت را ببخشم
تو مي داني که با اين دل چه کردي
برو نامهربان بيگانه با من
تو هر لحظه به رنگي در ميايي
رها کن اين دل ديوانه ام را
برو سيرم از اين دير آشنايي
وفا کردم خطا کردم نماندي در کنارم
مکن افسون دلم پر خون تو را باور ندارم
آه تو را باور ندارم
ميايي در کنارم مي نشيني
ز عشقت قصه مي گويي برايم
دلت با او نگاهت در نگاهم
به تو گويم رهايم کن رهايم
به سر آهنگ رفتن داري آنگه
به روي قلب من پا مي گذاري
تو مي گفتي که مي ماني دريغا
مرا تنهاي تنها مي گذاري
وفا کردم خطا کردم نماندي در کنارم
مکن افسون دلم پر خون تو را باور ندارم
آه تو را باور ندارم